به دنبال خدا نگرد...
 
 خدا در بیابان های خالی از انسان نیست،
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست،
خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست،
خدا آن جا نیست،
به دنبالش نگرد.
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست.
در قلبیست که برای تو می تپد.
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد.
خدا آن جاست.
خدا در خانه ای است که تنهایی در آن جا نیست،
در جمع عزیزترین هایت است.
خدا در دستی است که به یاری می گیری.
در قلبی است که شاد می کنی.
در لبخندی است که به لب می نشانی.
خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست،
لابلای کتاب های کهنه نیست،
این قدر نگرد.
گشتنت زمانیست که هدر می دهی.
زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد.
خدا در عطر خوش نان است.
آن جاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی.
خدا در جشن و سروریست که به پا می کنی.
آن جاست که عهد می بندی و عمل می کنی.
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسان ها نگرد،
آن جا نیست

........

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. 
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. 

در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد. او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. 
مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.

مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد: ((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهتان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. 
من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. 

من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

بدون توضیح...


زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی
که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین میبرد

شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت
پس همیشه شاد باش

امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار
شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد

کسی را که امیدوار است هیچگاه ناامید نکن
شاید امید تنها دارائی او باشد

اگر صخره و سنگ در مسیررودخانه زندگی نباشد  
صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد

هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم
به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم

دوست داشتن بهترین شکل مالکیت
و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است

خوب گوش کردن را یاد بگیریم
گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند

مهم بودن خوبه
ولی خوب بودن خیلی مهم تره

فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده، ممکن است آزاد باشد
ولی راه به جائی نخواهد برد

میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، باز صبح شده
انتخاب با توست

اگر در کاری موفق شوی
دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد

زندگی کتابی است پر ماجرا
هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز

مثل ساحل آرام باش
تا مثل دریا بی قرارت باشند

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار
که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

فکر کردن به گذشته
مانند دویدن به دنبال باد است

باد همیشه می وزد
میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی، هم آسیاب بادی
تصمیم با توست

آدمی ساخته افکار خویش است
فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد


فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست
دوست داشتن امری لحظه ایست
ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند
ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود

تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید به روشنایی داشته باش

 


همیشه لبخند بزن، بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا

به یک جایی هز زندگی که میرسی....




به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی

اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده ...

به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را می‏بره و از میانشون می‏گذره از بعضی آدم‏ها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگ‌ترین هنر دنیاست.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
اگر بتونی دیگری را همونطور كه هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی
كسی كه دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینكه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.
و بالاخره خواهی فهمید که :همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.

یک کم کنجکاوی پشت "
همین طوری پرسیدم" هست.

قدری احساسات پشت "
به من چه اصلا" هست.

مقداری خرد پشت "
چه میدونم" هست.

و اندکی درد پشت "
اشکالی نداره" هست.

بارون...

....

کسی می داند آنجا ،

یک نفر اینجا ، دلش تنگ است

دلش پر میکشد تا یک نگاه گرم

هوای چشمهایش سخت بارانی ست

کسی آیا دلش تنگ صدای ما نمی گردد ؟

هوای دست ما ، در دست هایش نیست ؟

نمی خواهد بپرسد حال ما را هیچ کس آنجا ؟

کسی دیگر جواب این سلام خسته را آیا نخواهد داد ؟

کسی دلتنگ این دلتنگ ، آیا هست ؟

کسی می داند این دیوار ، نازیباست ؟

کسی یک پنجره ، آیا برای دیدن خورشید ، خواهد ساخت ؟

کسی معنای بغض خسته می داند ؟

و وزن یک نگاه شرمناک و دست خالی را ؟

کسی را با خدای خویش ، عهدی هست ؟

کسی آیا به وقت دیدن گل ،

یاد چشمان غروب آیین ما را کرد ؟

بهاران ، یاد ایامِ خزانِ عمر ما را هم ؟

کسی از لاله ها پرسید احوال دل ما را ؟

و از آن خنده ها ، راز غریب قهر با لب را

کسی آیا نمی خواهد بخواند نغمه ای با عشق ؟

برای سر نهادن ، تا سحر بگریستن ، یک شانه ایا هست ؟

تن عریان هر لحظه ، لباس مهر آیا یک نفر پوشاند

الفبای سکوت عشق را

در مکتبی ، آیا کسی خوانده است ؟

به بیداری که نه

آیا میان خواب هایت ، خواب من را هم ، تو خواهی دید ؟

رساتر از سکوت ، آیا کسی فریاد می داند ؟

کسی پرسیده از آیینه ، راز تاری تصویر تن ها را

کسی آیا چشیده طعم تلخ واژه " من " را ؟

گوارا آب را با یاد ماه تشنه نوشیدی ؟

تو بوسیدی کویر گونه خشکیده از تب را ؟

زدودی اشک چشمی را

گرفتی دست سردی را ؟

تو را با یاکریمی ، وعده دیدار آیا هست ؟

نمی خواهی بریزی خرده نانی گوشه ایوان

تن خشک نهالی ، مشت آبی هدیه خواهی داد ؟

نگه از آسمان بردار

جوار این رگ گردن ، سلامی کن

خدا جویی تو ؟

بسم الله

این تو ، این خدا

آری خدا اینجاست

این نزدیک

در تک سرفه های کودک تب دار همسایه

و دستان نحیف مادری رنجور

و در این سفره های خالی مردم

نخوانی تو ، نمی خواند

نبخشی تو ، نمی بخشد

نخندی تو ، نمی خندد

رها کن کهکشان ، همسایه را دریاب

بگیری دست مردم ، دست او در دست می گیری

بپرسی حال مردم

حال خوبت ، هدیه میگردد

قدم در راه او ، وقتی که بگذاری

تو را تا خویش خواهد برد

خدا جویی تو ؟

این تو ، این خدا

آری خلیفه

گاه گاهی مهربانی کن

کیوان شاهبداغی

خدایا...

خدایا

خسته و پریشانم ...

"
خدایا کفر نمی گویم .........پریشانم ....چه می خواهی تو از جانم ! ......مرا بی آنکه خود خواهم ،اسیر زندگی کردی
!

خداوندا ! ........اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی .......لباس فقر پوشی ...........غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی ........و شب ، آهسته و خسته ..........تهی دست و زبان بسته ..........به سوی خانه، باز آیی ..........زمین و آسمان را کفر می گویی !! نمی گویی ؟؟
.......

خداوندا ! ........اگر در روز گرماخیز تابستان ..........تنت بر سایه دیوار بگشایی ........لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری .............و قدری آن طرف تر، عمارت های مرمرین بینی ..............و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد ...........زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟


خداوندا ! .......اگر روزی بشر گردی .........ز حال بندگانت با خبر گردی ..........پشیمان می شوی از قصه خلقت ............از این بودن ، از این بدعت ..........خداوندا تو مسئولی !!

خداوندا ! ............تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا، چه دشوار است
...............

چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس، سرشار است. ...... "

 

عجب صبری خدا دارد!!!!!!!!!


اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،


که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،


نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین


زمین و آسمانرا

واژگون ، مستانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

نه طاعت می پذیرفتم ،


نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،


هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،


سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،


تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

اگر من جای او بودم
.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،


بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد
!

چرا من جای او باشم
.

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،
!

و گر نه من بجای او چو بودم ،


یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

 

 


عشق واقعی

 
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت.


مرد جلو رفت و از فرشته پرسید:
« این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ »


فرشته جواب داد:
«می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب، آتش های جهنم را خاموش کنم. آنوقت ببینم چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد! »

 

امام علی(ع) می فرمایند :


«خدایا من ترا به طمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمی كنم بلكه ترا مستحق ‏و سزاوار پرستش یافتم»

مطلبی از یک دوست

مطلبی از یک دوست

 
 
الهی ، عاجز و سر گردانم ؛ نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم . 



امام صادق (ع) وارد مجلسی شد که در آن ، طبیبی از اهل هند کتاب های طب هندی خود را برای یکی از یاران امام صادق (ع) می خواند.حضرت ساکت در گوشه ای نشست تا این که طبیب کتاب را خواند طبیب به حضرت رو کرد و گفت :« آیاقبول دارید، آنچه من می دانم بهتر از آن است که شما می دانید ؟»

امام (ع) فرمود : « آیا اجازه می دهید ابتدا چیزهایی از شما سوال کنم .» 

طبیب گفت:« بپرسید اگر بدانم جواب می دهم .»

امام(ع)پرسید :«چرا ابرو بالای چشم قرار دارد؟»

طبیب گفت:«نمی دانم »

- چرا کف دست و پا مو ندارد؟

- نمی دانم .

- چرا ناخن مو و روح ندارد ؟

- نمی دانم .

- چرا بینی میان دو چشم قرار دارد ؟

- نمی دانم .

- چرا چشم به شکل لوزی است ؟

- نمی دانم .

امام (ع) فرمودند :« پس گوش کن . ابرو بالای چشم قرار دارد تابه قدر لازم نور به چشم برسد زیادی نور چشم را اذیت می کند و از این رو در روشنایی زیاد دست خود را در برابر چشم می گیریم تا آسیب نبیند . کف دست از مو برهنه مانده است تا اشیا را لمس کنیم و از قوه لامسه بهره کافی داشته باشیم . مو و ناخن روح ندارند تا چیدن و بریدن آن دردی ایجاد نکند . بینی میان دو چشم قرار دارد تا نور را به دو قسمت مساوی تقسیم کند و نور را به طور اعتدال به چشمان برسد . چشم به شکل لوزی است دارو های لازم به آسانی وارد چشم شوند و چرک به سهولت از آن بوسیله اشک خارج شود .» 

از کتاب طب الصادق / عبد الله نصیری
 

الهی ، به حرمت آن نام که تو خوانی وبه حرمت آن صفت که توچنانی ،

دریاب که می توانی .

سندرم داون

سندرم داون یا منگولیسم

سندرم داون (Down Syndrome) یا دی. اس. عارضه ای ژنتیکی است که موجب کندی رشد کودک شده و معمولا به عقب ماندگی ذهنی منجر میشود. این عارضه در یک کودک از 800 کودک دیده میشود. این سندرم به نام جان لنگدون داون (John Langdon Down) نامگذاری شده است که پزشکی انگلیسی و اولین شخصی بود که در سال 1887، علائم این عارضه را تشریح کرد.
 
علائم سندرم داون در هر کودک تفاوت میکند و در حالی که تعدادی از کودکان مبتلا به دی.اس. نیازمند رسیدگی پزشکی مداوم هستند، عده دیگری از آنها زندگی سالم و مستقلی را در پیش دارند.

اگرچه سندرم داون قابل پیش گیری نیست، اما میتوان قبل از تولد کودک آنرا تشخیص داد. مشکلات جسمی و سلامتی همراه با دی.اس. قابل درمان هستند، و در هر جامعه امکانات و منابع مختلفی برای کمک به این کودکان و والدین آنها وجود دارد.

علت بروز سندرم داون چیست؟
 
به طور معمول، هر کودک در زمان لقاح اطلاعات ژنتیکی خود را به وسیله 46 کروموزوم از والدین خود به ارث میبرد: 23 کروموزوم از مادر و 23 کروموزوم از پدر. اما در اکثر موارد بروز سندرم داون، کودک یک کروموزوم اضافه دریافت میکند و به جای 46، 47 کروموزوم به او منتقل میشود. این ماده اضافه ژنتیکی موجب تاخیر در رشد جسمانی و عقلانی کودک میشود.

هر چند کسی به طور قطع نمیداند که چرا این حالت اتفاق می افتد و هیچ روشی برای پیش گیری از اشتباه کروموزومی که موجب این نارسایی میشود، شناخته نشده است. تا مدتها تصور میشد بیشتر مبتلایان به دی.اس. از مادران بالای 35 سال به وجود آمده اند، اما آمار وتحقیقات پزشکی جدید ثابت کرده است که 80 درصد کودکان مبتلا به سندرم داون از زنانی زیر 35 سال متولد شده اند، البته بالا رفتن سن مادر شانس ابتلا به این سندرم را افزایش میدهد اما مهمترین دلیل بروز آن نیست.
 
سندرم داون چگونه بر کودک اثر میگذارد؟
 
کودکان مبتلا به سندرم داون دارای خصوصیات ظاهری مشابه هستند که از جمله بارزترین آنها میتوان به نیمرخ مسطح، چشمان مورب رو به بالا، گوشهای کوچک، یک تک خط در وسط کف دست و زبان بزرگ اشاره کرد. یک پزشک معمولا با یک معاینه جسمی میتواند بگوید که یک نوزاد دچار چنین نارسایی هست یا خیر.

ماهیچه های کوتاه و مفاصل نرم هم از جمله خصوصیات کودکان مبتلا به دی. اس هستند و نوزادان مبتلا به آن بیش از حد سست و بی تعادل هستند. هرچند این حالت میتواند به مرور زمان کم شود، اما بیشتر کودکان مبتلا به دی.اس. اصولا دیرتر از کودکان دیگر به نقاط عطف رشد - مانند چهار دست و پا رفتن، نشستن و راه رفتن- میرسند.

معمولا این کودکان در زمان تولد قد و وزن معمولی دارند اما به طور کلی رشد آنها از سرعت کمی برخوردار است و از همسالان خود کوچکتر به نظر میرسند. در کودکان زیر 2 سال، کشیدگی کم و حرکات محدود ماهیچه موجب بروز اشکالاتی در مکیدن و غذا خوردن و همچنین مشکلات هاضمه دیگری چون یبوست میشود. کودکان نوپا و بزرگتر نیز ممکن است در حرف زدن، یادگیری و انجام کارهای شخصی چون غذا خوردن، لباس پوشیدن و دستشویی رفتن تاخیر زیادی داشته باشند.

سندروم داون به اشکال متفاوتی بر تواناییهای شناختی کودکان تاثیر میگذارد، اما بیشتر آنها دچار عقب افتادگی ذهنی خفیف تا میانه هستند. کودکان مبتلا به دی.اس. میتوانند بیاموزند و در طول زندگی خود قادر به پرورش مهارتهایی هستند. به زبان ساده، آنها با سرعتی متفاوت از دیگران به اهداف خود دست می یابند - و به همین دلیل بسیار مهم است که آنان را کودکان دیگر و حتا کودکان با شرایط مشابه، مقایسه نکنیم - .

این کودکان دارای طیف وسیعی از تواناییها هستند و هیچ راهی وجود ندارد تا در هنگام تولد پیش بینی شود که آنها در چه زمینه ای موفق خواهند بود.

مشکلات طبی مربوط به سندرم داون
 
در حالی که بعضی کودکان دارای دی.اس. هیچ مشکل خاص سلامتی ندارند، عده ای از آنها دچار انواع مشکلات طبی هستند که نیازمند توجه و رسیدگی خاص است. برای مثال، نیمی از تمام کودکانی که با سندرم داون متولد میشوند دچار نقص قلب مادرزادی بوده و مستعد ابتلا به فشارخون ریوی هستند. این مشکلات توسط کاردیوگرافی اطفال قابل شناسایی هستند و بیشتر آنها با دارو یا جراحی رفع میشوند.

تقریبا نیمی از این کودکان دارای مشکلات شنوایی و بینایی هستند. کاهش شنوایی میتواند به دلیل جمع شدن مایع در گوش میانی یا ناهنجاری ساختمان گوش باشد. مشکلات بینایی معمولا شامل تاربینی (تنبلی چشم)، نزدیک یا دور بینی و افزایش احتمال ابتلا به آب مروارید است. در مورد چنین کودکانی، مراجعه برای سنجش بینایی و شنوایی بسیار ضروری است تا قبل از اینکه هر مشکل احتمالی توانایی صحبت کردن یا مهارتهای دیگر آنها تحت الشعاع قرار دهد، در رفع آن بکوشند.

از دیگر نارساییها معمول در مبتلایان به سندرم داون میتوان به مشکلات غده تیروئید، ناهنجاری روده، مشکلات تنفسی، چاقی، حساسیت بیش از حد به عفونت و شانس فزاینده ابتلا به سرطان خون را نام برد. خوشبختانه بسیاری از این حالات قابل درمان هستند.

راهنمایی به والدین
 
اگر شما فرزندی مبتلا به سندرم داون دارید، حتما در ابتدا غرق در احساس شکست، گناه و ترس بوده اید. گفتگو با والدین دیگری که چنین فرزندی دارند میتواند به شما کمک کند تا بر احساسات خود فائق شوید و راه هایی برای مقابله با مشکلات بیابید. عده ای از والدین اعتقاد دارند که هرچه بیشتر در باره این مشکل ژنتیکی بدانند، ترس کمتری از آینده خواهند داشت.

متخصصان توصیه میکنند که این کودکان را از همان بدو تولد به کمک متخصصین نگهداری کنند و هر مرحله از رشد آنها را زیر نظر کارشناسان و با توصیه آنها پیش ببرند. مراجعه به مراکز مخصوص گفتار درمانی، فیزیک درمانی و همچنین استفاده از راهکارهای این موسسات برای داشتن رفتار صحیح با کودک بسیار مهم و سرنوشت ساز است.

هنگامی که کودک شما به سن مدرسه رسید، بستگی به میزان درک و دریافت او و همچنین قابلیتهایی که دارد میتواند به مدرسه کودکان استثنایی و یا به مدرسه معمولی برود. مهم این است که به خاطر احساسات نادرست، کودک را از رفتن به مدرسه باز نداریم. با کارشناسان مشورت کنید و بهترین محل را برای تحصیل کودک خود انتخاب کنید.

امروزه بسیاری از کودکان مبتلا به سندرم داون به سن مدرسه میرسند و از بسیاری فعالیتهای مناسب سنشان بهره مند هستند. عده کمی از آنها به کالج هم رفته اند. بسیاری از آنها توانسته اند به یک زندگی نیمه مستقل دست یابند و عده دیگری که همچنان در خانه والدین خود زندگی میکنند در حدی هستند که میتوانند شغلی داشته باشند و در اجتماع به موفقیتهایی دست یابند.
منبع: مجله اینترنتی فریا
تقدیم به بچه های کشورم