باز هم سپیده دم
عطر خوب جانماز
صبح بود و مادرم
در سکوت و در نیاز
مادرم در این حضور
مثل یک چراغ بود
مثل یک دانه شمع
در دل اتاق بود
خورشید با تبسمی
چادرش را ناز کرد
آرام بر سجاده اش
صبح را آغاز کرد
همه جا نور و صفاست
شکفتن شکوفه ها
لبخند یک شبنم ناز
خندیدن گل بوته ها
بال و پر گشوده اند
صبحدم پرنده ها
رو به سمت مادرم
با سرود و با صدا
هنوز هم مادرم
آرام دعا می کند
نام خدا را او
چند بار صدا می کند